خدانویس

تجربیات و تحریرات یک بنده خدا

خدانویس

تجربیات و تحریرات یک بنده خدا

تو برای کاری به دنیا آمده‎ای

کسی گفت که چیزی را از یاد برده ام. ملای رومی گفت:

  ادامه مطلب ...

دلت پاک باشد!

گروهی نشینند با خوش پسر

که ما پاکبازیم و صاحب نظر

ز من پرس فرسودهٔ روزگار

که بر سفره حسرت خورد روزه‌دار

از آن تخم خرما خورد گوسپند

که قفل است بر تنگ خرما و بند

سر گاو و عصار از آن در کَه است

که از کنجدش ریسمان کوته است


بوستان (سعدی نامه)، باب هفتم، قسمت پایانی حکایت هجدهم

تبلیغ معکوس

ناخوش آوازى به بانگ بلند قرآن همی‌خواند. صاحبدلی بر او بگذشت گفت: تو را مشاهره چندست؟ گفت: هیچ. گفت: پس این زحمت خود چندان چرا همی‌دهی؟ گفت: از بهر خدا می‌خوانم. گفت: از بهر خدا مخوان.


گر تو قرآن بدین نَمَط خوانی

ببرى رونق مسلمانى


گلستان سعدی، باب چهارم، حکایت چهاردهم